مشقِ مُدارا

موزۀ تاریـخ

چند روز پیش در موزه هنرهای معاصر نقاشی گرنیکا را دیدم؛ اثر پر تفسیر و مشهور پیکاسو. در میان توضیحات درباره‌ی نقاشی، یکی از جالب‌ترین جمله‌هایی که توجهم را جلب کرد جواب پیکاسو بود درباره‌ی اثرش. این‌که سربازی آلمانی با دیدن این نقاشی پرمعنا پرسیده بود: «این کار شماست؟» و پیکاسو در جواب گفته بود: «نه، کار شماست.» شبیه این عبارت را در رمانی سراسر تحقیر می‌خوانم: «وقتی استادان کنسرواتوار مرکزی، آه بینگِ آهنگساز را کشف کردند، آن نوازنده‌ی نابینا هفتادسالگی را پشت سر گذاشته بود. حرفی که زد معروف شد: اگر فقط ده سال زودتر آمده بودید، می‌توانستم بهتر برایتان بنوازم.»

«نگویید چیزی نداریم» یکی از آن آثاری‌ست که زندگی دو نسل از خانواده‌ای چینی را به تصویر می‌کشد. تابلویی که نیاز به شرح و تفسیر ندارد. روایت «نسلی که انقلاب فرهنگی سرشار از بی‌عدالتی و تحقیر در دهه‌ی 1960 را تجربه کرد و فرزندانش، دانشجویانی که خشونت و قتل عام از سوی حکومت را در رویدادهای 1989 میدان تیان آن‌من پشت سر گذراندند.» داستان سرگذشت‌های ناتمام بی‌شماری که دچارند به تباهی.

مسببان رنج‌ها و فجایع بشری همیشه همین‌گونه استوار در حاشیه‌ی جنایات خود به تماشای رنج‌ها می‌ایستند و مرگ‌های دسته‌جمعی را صرفا آمار تفسیر می‌کنند و شر ضروری. انگار هیچ‌گاه حق انتخاب نداشته‌اند و جنگ محتمل‌ترین امکانی‌ست که دست‌های آلوده‌شان به آن نه محتاج، که مشتاق است. آنها به دنبال دستاوردند اما گویی از فهم این نکته عاجزند که «مرگ چیزی را حفظ نمی‌کند.» آن‌هم مرگی که عرصه‌ی تمامیت فرهنگ و تمدن را نشانه می‌رود.